جستجوی این وبلاگ
این وبلاگ نه تنها تجربیات تلخ یک پناهجوی سیاسی ایرانی است بلکه در جستجوی نقطه روشنی در راه مبارزه با دیکتاتوری جمهوری اسلامیست. یک شب در زندان بعد از اعتصاب غذای دوازده روزه ام به خاطر خشونت پلیس و حمایت کشور سوئد از جمهوری اسلامی با وجود اینکه با صلیب سرخ ملاقات کردم و مطلع شدم هیچ حمایتی در کار نیست تصمیم به نوشتن اين وبلاگ گرفتم.
دارای ویژگی
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
سید اسدالله لاجوردی جلاد اوین، طلوع وغروب یک فالانژ ، ،قاتل شکرالله پاکنژاد
سید اسدالله لاجوردی، سال ۱۳۱۴ هجری شمسی در خانه پدرش علیاکبر لاجوردی که به هیزمفروشی شاغل بود، در جنوب تهران متولد شد. پس از ۶سال تحصیل در دوره ابتدایی در سال ۱۳۲۷ در حالی که جوانی ۱۴–۱۳ساله بود به دبیرستان رفت. اسدالله لاجوردی در دومین سال تحصیل در دبیرستان، ترکتحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. اسدالله لاجوردی از همان ابتدا جذب گروههای مذهبی سنتی چون فداییان اسلام شد که به همین دلیل دوبار ( یکبار ۱۸ ماه و بار دیگر ۳ سال) به زندان رفت. اسدالله لاجوردی در زندان در جناح اقلیت زندانیانی قرار داشت که به راست (مذهبی سنتی) معروف بودند. آنها کسانی بودند که به دلیل مسائل شرعی و پاکی و نجسی بند رخت یا ظروف غذای خود را از مبارزان مارکسیست در زندان جدا میکردند. اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. وی پس از به قدرت رسیدن خمینی به سرعت مدارج رشد در نظام جمهوری اسلامی را طی کرد به سمت دادستان کل تهران و رئیس زندانهای تهران درآمد. اسدالله لاجوردی که به بی رحمی و قساوت مشهور است نفر شمارهی یک نظام در کشتارهای دهه شصت بود.
این قتلعامها که از جمله کشتار نوجوانان و جوانان را حتی بدون هیچ محاکمهای در بر میگرفت، حتی مورد اعتراض افرادی از درون نظام جمهوری اسلامی قرار گرفت که منجر به عزل وی در سال ۱۳۶۳ گردید. با این همه او در سال ۱۳۶۸ به مدیریت زندانها بازگشت و تا سال ۷۶ در سمت خود باقی بود. اسدالله لاجوردی سرانجام در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۷۷ در محل کسب خود در بازار تهران، طی عملیاتی توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نامهای علیاکبر اکبری دهبالایی و علیاصغر غضنفرنژاد جلودار کشته شد.
لاجوردی در زندان شاه
اسدالله لاجوردی، که در ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر ایران در سال ۱۳۴۳ نقش داشت. پس از ترور بازداشت شد و به ۱۸ ماه حبس محکوم شد. پس از آزادی به فروش روسری، دستمال و لباس در بازار تهران مشغول بود.
لاجوردی در اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتهام حمله به دفتر هواپیمایی ال عال، پس از برگزاری مسابقه بین تیم ملی فوتبال ایران و اسرائیل بازداشت شد. وی پس از ۴ سال از زندان آزاد گردید.
اسدلله لاجوردی در اسفند سال ۵۳ مجدداً بازداشت شد. اتهام او این بار «فعالیتهای زیرزمینی و همچنین خودداری از پاسخگویی راجع به اقدامات خرابکارانهی خود» بود و به ۱۸سال حبس جنایی محکوم شد… اما در سال ۵۶ همراه بسیاری دیگر، از زندان آزاد شد.
اسدالله لاجوردی دادستان
لاجوردی در کنار مهدی عراقی و اسلامی از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از خمینی بودند. در جریان رسیدگی به پرونده گروه فرقان او از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. حکم انتصاب لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب تهران توسط علی قدوسی صادر شد.
بدین ترتیب پای لاجوردی به مدیریت زندانها وانجام کارهای اطلاعاتی و محاکمه مخالفان سیاسی باز شد. دیری نگذشت که وی ارتقاء جایگاه یافت و به چهره اصلی در برخورد با گروه های اپوزیسیون تبدیل شد. وی در زمان تحمل حبس در دوران شاه، با گروه های چپ کمونیست و سازمان مجاهدین خلق اختلاف داشت. زندانیان زمان شاه از طیفهای مختلفی بودند. اصلی ترین آنها جریان مجاهدین خلق بودند که مسلمانهایی نوگرا به شمار میرفتند. جریان دیگر اعضاء و هواداران چریکهای فدایی خلق بودند که اعتقادات مارکسیستی داشتند.
«این دو جریان معمولا به دلیل فعالیتهای مسلحانه و سازمانی دارای احکام سنگین یا ابد بودند. همچنین جریان کوچکی از روحانیون و اسلامگرایان سنتی در زندانها حضور داشتند بدلیل سخنرانیها در منابر و یا فعالیتهای تبلیغی بازداشت شده بودند. اسدالله لاجوردی از ابتدا در این طیف دستهبندی میشد. گفته میشود او به دلیل افکار سنتی حتی بند رخت خود را از مارکسیستها جدا کرده بود و آنها را نجس میدانست. این رفتارها از سوی و روشنفکران و زندانیان سیاسی قابل تحمل نبود. اسدالله لاجوردی یکبار در زندان به دلیل همین رفتارها از موسی خیابانی از کادرهای بالای مجاهدین خلق سیلی محکمی خورده بود».
اسدالله لاجوردی پس از انقلاب و رسیدن به قدرت، با تمام توان به سرکوب و کشتار روشنفکران و مخالفان دیکتاتوری خمینی از جمله مجاهدین خلق و مارکسیستها و دیگر جریانات سیاسی پرداخت.
یکی از زندانیان سیاسی بازمانده در مورد او نقل میکند:
«در شهریور سال ۶۰ سلولهای زندان اوین مملو از زندانیان سیاسی بود. بیشترشان هم از مجاهدین بودند. روزی لاجوردی برای بازدید زندان آمد. خطاب به زندانیان مجاهد کرد و گفت: «تصور نکنین روزی سازمان میاد و در سلولها را به روی شما باز میکنه. قبل از چنین اتفاقی، همگی شماها مردین برای هر سلولی چند نارنجک در نظر گرفتیم»
در سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۳ وی به تدریج حاکم بلامنازع زندانهای سیاسی شد. در طول این دوران او همزمان سه پست سرپرستی زندانها، دادستان انقلاب مرکز و ریاست اطلاعات دادستانی را بر عهده داشت.
عزل و نصب دوباره لاجوردی
در دی ۱۳۶۳ اسدالله لاجوردی توسط شورای عالی قضایی از تمامی مناصب برکنار شد و تا زمان مرگ خمینی هیچ پست دولتی نداشت. در سال ۱۳۶۸ اسدلله لاجوردی دوباره به مدیریت زندانها برگشت و ریاست سازمان زندانها را تا اسفند ۱۳۷۶ بر عهده داشت. در این زمان رئیس دفتر قوه قضاییه از اسدالله لاجوردی خواست که استعفا دهد.
صحبتهای لاجوردی پس از عزل
«من مثل این چوبهای خشک هستم. این جوریام دیگر! تحت تأثیر قرار نمیگیرم. شاید یک سری از حالات طبیعی آدمهای معمولی را از دست داده باشم. اگر مثلاً فلانی زنگ میزد برای توصیه راجع به یک پرونده، شما واکنشهای مرا دیدهاید که چه پرخاشی میکردم»
«من میگویم منافق و کمونیست در دوائر دولتی و دانشگاه نرود، چون نه فکرش با شما موافق است نه عملش. همین را حل کنیم دعواها حل هستند.»
اسدالله لاجوردی از دید سران نظام
انصاری گفته است که در سال ۱۳۶۳ پس از اینکه شورای عالی قضایی ماموریت تهیه گزارش از وضعیت زندانهای استان تهران را به وی سپرد، به بررسی عملکرد آقای اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب استان تهران پرداخته است و در نهایت پس از گفتگوی مستقیم با صد زندانی سیاسی از زندانهای مختلف، گزارشی به رئیس جمهور، رئیس مجلس و خمینی پیرامون تخلفات بارز وی از قوانین و برخوردهای خودسرانه و تند با زندانیان سیاسی ارسال کرده است که در تداوم گزارشها و شکایات قبلی، موجبات برکناری آقای لاجوردی را فراهم کرده است.
وی میگوید شنیدهام آقای اسدالله لاجوردی پس از خودداری از تحویل مسئولیت، به ملاقات خمینی میرود و با ارائه گزارش مفصلی خواستار برخورد با مجاهدین میشود.
زندانیان به اسدالله لاجوردی «جلاد اوین» میگفتند.
اسدلله لاجوردی رودرروی همبندیها
برخی از کسانی که توسط لاجوردی به قتل رسیدند، افرادی بودند که وی آنها را از زمان شاه در زندان میشناخت و به سوابق و مبارزات آنها آشنایی داشت.
قتل شکرالله پاکنژاد
در این باره از جمله میتوان به برخورد وی با زندانی سیاسی مشهور، شکرالله پاکنژاد و محمدرضا سعادتی از اعضای مجاهدین خلق و فدایی خلق سعید سطانپور اشاره کرد.
شکرالله پاکنژاد از مبارزان سوسیالیست بود که از زمان شاه در زندان با اسدالله لاجوردی آشنا بود. لاجوردی با دستگیری وی بخاطر مخالفتش با خمینی، انواع فشارها و شکنجهها را روی شکرالله پاکنژاد آزمایش کرد تا او را به ندامت در تلویزیون حکومتی بکشاند. اما شکرالله پاکنژاد به این کار تن نداد. از این رو لاجوردی بهطور مشخص و خلاف قانون قضای مصوب خودشان، او را در مدت کوتاهی پس از دستگیریاش تیرباران کرد.
قتل محمدرضا سعادتی
محمدرضا سعادتی از اعضای سازمان مجاهدین خلق از زندانیان سیاسی شناختهشده زندانهای شاه بود. او پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در جریان مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی به زندان افتاد. پس از پیروزی انقلاب به عضویت شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق انتخاب شد .
محمد رضا سعادتی پنجم اردیبهشت ۱۳۵۸، سه ماه پس از پیروزی انقلاب به اتهام جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی بازداشت شد.
محمدرضا سعادتی از اردیبهشت ۵۸ تا تیرماه سال ۶۰ در اسارت و زندان بود. اسدالله لاجوردی او را در یک در محاکمه نمایشیِ بدون وکیل و هیأت منصفه، در آبان سال ۵۹ تحت شرایط ویژه و فوقالعادهی جنگ خمینی با عراق، به حبس ابد محکوم کرد.
روایت عبدالکریم لاهیجی وکیل محمد رضا سعادتی از حکم دادگاه و دلایل اعدام سعادتی چنین است:
«در زمانی که اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب شد، به لحاظ اینکه افرادی مانند اسدالله لاجوردی، مهدی عراقی و عسگر اولادی در زندانهای زمان شاه شدیدا با مجاهدین جنگ سیاسی داشتند، و در جبهه مخالف مجاهدین بودند، این ها کمر بسته بودند که سعادتی را بکشند.»
پس از خرداد ۶۰ و شروع اعدامها اسدالله لاجوردی و گیلانی تصمیم به اعدام سعادتی گرفتند. گفته میشود اسدالله لاجوردی متوجه میشود که شاید رایزنیهایی در کار باشد که از اعدام سعادتی جلوگیری کند. همین اتفاق هم میافتد. شبی یکی از مقامات به اسدالله لاجوردی زنگ میزند و موضوع سعادتی را از وی پرس و جو میکند. لاجوردی بدون قطع کردن گوشی، دستور اعدام فوری سعادتی را به پاسداران میدهد. چند دقیقه بعد در ادامه تماس با مقام مزبور، لاجوردی اطلاع میدهد که سعادتی اعدام شده است!
قتل سعید سلطانپور
سعید سلطانپور شاعر فدایی در اواخر اردیبهشت سال ۶۰ در مراسم ازدواجش دستگیر شد. سعید سلطانپور را به اسدالله لاجوردی تحویل دادند. لاجوردی او را بدون هیچ محاکمهیی در زندان گروگان نگه میدارد. بعد از ۳۰خرداد ۶۰ اسدالله لاجوردی سراغ سعید سلطانپور میرود و او را بدون هیچ محاکمه و دادگاه قانونی، در ۳۱خرداد تیرباران میکند.
زندان هزار سلول
اواخر مهر ۶۱ بهدستور اسدالله لاجوردی، یک دوره سرکوب در زندان قزلحصار شروع شد. آبان همان سال ساختن زندان گوهردشت به اتمام رسید و سلولهای انفرادی آن را آماده بهرهبرداری کردند. این بازسازی بهابتکار و با ایده اسدالله لاجوردی ساخته شد و اسم آن را «زندان هزار سلول» گذاشتند. ایده لاجوردی این بود که با انداختن زندانیان مقاوم در سلولهای انفرادی گوهردشت، مقاومت آنها را بشکند. در تیرماه سال ۱۳۶۲ اسدالله لاجوردی به قزلحصار آمد تا برای شروع فصل جدیدی از فشار، آنجا را تصفیه کند. ابتدا در سلولها را بستند و رفت وآمد را محدود کردند. تنبیه رایج، ایستادن سرپا و بیخوابی بود. این شکنجه دستکم ۲۴ساعت بود و گاه تا زمانی نامحدود ادامه داشت. در همین دوره تعدادی از زندانیان دچار بیماریهای عجیب و غریب شده بودند؛ طوری که ناگهان دچار حمله عصبی میشدند و به بالا و پایین میپریدند. شدت حمله عصبیشان آنقدر بود که گاهی با ۸ نفر هم نمیشد آنها را کنترل و مهار کرد.
تجاوز به زنان زندانی
رینالدو گالیندوپل فرستاده ویژه سازمان ملل در گزارش خود پیرامون وضعیت حقوق بشر در ایران به گزارشات خانوادههای اعضای مجاهدین خلق اشاره میکند که مقامات رسمی زندان مدارک ازدواج دختر زندانیشان را به آنها دادهاند. مدارکی که به مفهوم تجاوز جنسی به دختران زندانی پیش از اعدام است. روزنامه گاردین در گزارشی در سال ۱۹۸۹ مهمترین نوآوری اسدالله لاجوردی در زندانهای ایران را تجاوز جنسی به دختران باکره از طریق ازدواج اجباری آنها با زندانبانان ذکر میکند. این گزارش اضافه میکند: شاید این ابتکار برای رفع تردیدها در مورد ممنوعیت شرعی اعدام دختر باکره صورت گرفته باشد.
در مورد ازدواج با دختران باکره پیش از اعدام، از آیت الله منتظری چنین نقل میکنند که وی برای جلوگیری از اعدامها گفته است: اعدام دختران باکره در اسلام قابل قبول نیست. اسدالله لاجوردی با شنیدن این حرف دستور میدهد یک شب پیش از اعدام دختران باکره آنها را به عقد پاسداران درآورند.
مرگ اسدالله لاجوردی
اسدالله لاجوردی در ۱ شهریور ۱۳۷۷ در محل کسب خود در بازار تهران، طی عملیاتی توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نامهای علیاکبر اکبری دهبالایی و علیاصغر غضنفرنژاد جلودار کشته شد. مجاهدین این عملیات را طی اطلاعیهای به مردم ایران تبریک گفتند. بسیاری از خانوادههای زندانیان سیاسی که وی را جلاد اوین میدانستند، مرگ او را جشن گرفته و حتی مواردی از پخش شیرینی در تهران گزارش شد.
یک چریک: بواقع سازمان مجاهدین خلق در انجام چنین اهدافی تحسین برانگیز ظاهر شده است.
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
پستهای پرطرفدار
فعالان سازمانهای خیره و حقوق بشر در سوئد مصداق کسی که هم از اخور می خورد وهم از توبره
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
سیاستهای مسخره دولت سوئد برای پنهان کردن جنایات و خیانتهای کشور سوئد در حق پناهجویان سیاسی ایرانی .
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر